سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاخه توبا

صفحه خانگی پارسی یار درباره

وصیتنامه ی پاره

وصیتنامه ای از احمد نمانده است.

وقتی می خواست برود جبهه، زهرا وصیتنامه را جلوی روی خودش پاره کرده بود.

ناراحت شده بود که چرا احمد در وصیتنامه نوشته این خانه مال شما! می گفت «از کجا معلوم توو شهید شوی و این خانه بمب نخورد؟! من که برای مال دنیا ارزشی قائل نیستم»

 


دلتنگی دخترک

احمد منیره را خیلی دوست داشت. بعد از شهادت احمد هر وقت دل منیره تنگ بابای مهربانش می شد چکشی بر می داشت و به زهرا می گفت «بریم اون سنگه که رو بابا گذاشتن رو بشکونیم و بابا رو برگردونیم»

 


قهر با خدا

قبل از شهادت احمد، وقتی تلویزیون صحنه های جنگ را نشان می داد، منیره شیرین زباندر همان عالم بچگی به بابایش می گفت «برو صدامیا رو بکش و بیا!»

چند ماه از شهادت احمد گذشته بود که به مادرش گفت «دیشب خواب دیدم بابا اومده بود. اما بعد رفت پیش خدا. حالا هم من با خدا قهرم! من خودم بابایم رو دوست داشتم،‌چرا خدا بابای منو برد پیش خودش؟!»

 


منتظر نباشید

در خانه تلفن نداشتند. قرار گذاشته بود که روزهای دوشنبه ، چهارشنبه شب زنگ بزند به خانه همسایه شان و با زهرا صحبت کند.

صبح زنگ زده بود و گفته بود « خانم قرار بود هفته ای 2 بار به شما زنگ بزنیم . از امروز دیگه منتظر نباشید . چون داره جای ما عوض میشه ، ممکنه یکماه دیگه به شما زنگ نزنیم». بعد از آن تماس هرگز تلفن نزد...